سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

اولین قصه قبل خواب سارا

به نام خدا چندشب پیش وقتی ازخونه مامان رفتیم خونه خودمون سارا جونی اصلا خوابت نمیامد وهمش فضولی میکردی تا ساعت یازده ونیم ونزدیک دوازده وبابایی خسته شد ورفت وخوابید ومن موندم باچشمهای خواب آلود وفضولی های تو ،آخرسرمجبورشدم همه لامپهاروخاموش کنم وببرمت بالای تخت خودم وسط من وبابایی بخوابونمت ولی بازهم ورجه ورجه میکردی ویک فکری به ذهنم رسید گرفتم سرت گذاشتم روشونه هام وبه طرف بالاخوابیدیم ومن تعجب کردم که سارا چیزی نمیگفت وآروم دهنم بردم کنار گوشش وشروع کردم به گفتن یک قصه من درآوردی که خیلی دوستش داشتم : به نام خدا یکی بود یکی نبود دخترک بامزه ای بودبه نام ساراکوچولو که درمزرعه زندگی میکردوتومزرعه یک عالمه گاووگ...
30 مرداد 1392

نذری دندونی سارا

امروز کمی حوصله به خرج دادم بعد دوهفته رفتم رتبه ساراجون تو مسابقه دیدم....ازهمه اون دوستان خوبم که به سارا رای دادن کمال تشکردارم هرچندان برد وباخت برام مهم نبود فقط مهم این بود برام که حضورسارا جون داخل یک جامعه نی نی دوست ببینم...بازهم ممنون رتبه 434 با تعداد رای 72 راستی جمعه گذشته نذری دندونی سارا جون پختیم وپخش کردیم ولی عکسها خراب طبق معمول پاک شدولی بازهم میگم مهم نیست ولی این لیبل خودم براش طراحی کردم وروی ظرفهای نذری چسبوندم وهمه استقبال کردن ونخودی های نذری واقعا خوشمزه بود واندازه 30 نفر ظرف پرکردیم ورفتیم به همه دادیم...امیدوارم خوشششون اومده باشه... فعلا...!   ...
28 مرداد 1392

ای بابا

دوباره اومدم با این پست...زیاد دیگه ناراحت نیستم بابت مشکل دوربین دیجیتالم....مهم اینه که مینویسم..بیشترناراحتی ام به خاطر دوستانی بود که بهشون قول دادم عکس حنابندان روزعید براشون بزارم وامشب هم مراسم پخت نذری برای دندونی سارا بود...امااشکال نداره...باید دنبال یک دوربین اسای باشم ویا این دوربین ببرم تعمیر کنم...فعلا ...
26 مرداد 1392

فقط صبر

یا الله مدد چی دارم بگم جز این عکسها روزعید ونذری دندونی سارا جون دوباره پاک شدن...خدایا دیگه بیخیلام...توکل به تو ...
25 مرداد 1392

عیدرمضان آمد

سلام عزیزم... خدایا رمضان امسال هم تمام شد واین رمضان انگاربرام تفاوت خاصی بارمضانهای دیگه داشت اول به خاطروجود سارادرکنارم ودوم اینکه احساس میکنم از لحاظ احساسی یک جورهایی بیشتر باهات بودم وحرف زدم ودرد دل کردم وازت ای خداوند بزرگ من میخوام انشالله همیشه همین طور باشه وفقط توی ماه رمضان ما یادمون نیافته که مسلمانیم... و سارا جون من دومین رمضان زندگی ات بلخره تمام شد ودومین عید فطرزندگی ات آمد...پارسال این موقع فقط 20 روزه بودی وکوچولو...اینقدردلم واسه اون روزها تنگ شده انگار همین دیروز بود که عید رمضان شد وهمه اومدن دیدن من تا اولین عید که دیگه لقبم مامان بودنم بهم تبریک بگن...آی روزگار چه زود میگزری...وانشالله مطمعنم...
17 مرداد 1392

تبریک تولد

    امروز که تولدت بودرفتم قسمت متولدین امروز دیدم عکس ات هست با بقیه نی نی های همسن وسال ات وتولد اونها روبهشون تبریک گفتم وخوشحالم چند نفرهستن ومیشناسمشون که باتو توی یکروز به دنیا اومدن ...انشالله همیشه صحیح وسلامت باشن... این عکسهارو درست سرساعت٤:٢٥دقیقه امروز ٩مرداد  گرفتم وبجای کیک یک کاسه آب نشانه حیات وزندگی وچندبرگ سبرتازه از درخت خونه مون نشانه سلامتی وسبزی وخرمی ویک شمع قلبی شکل نشانه این که قلب من وبابایی هستی رو اوردم جلوت تافوتش کنی که خودم بجات کردم ...عاشق نفس کشیدنتم... ودرآخرشروع کردی به خوردن پوش کبرییت که شمع روشن کرده بودم واین کارت پستالها را...
9 مرداد 1392

تولدیک سالگی سارادختری ازجنس من

به نام خدا... وبلخره روز تولد ساراجون بعد یک سال پرفراز ونشیب رسید...لحظه ای که حتی وقتی سارا در درونم بود انتظارش را میکشیدم..لحظه زیبا وملکوتی .لحظه ای غیرقابل وصف برام که یادمه صبح بعدنماز وخواندن سوره یاسین درست سرنماز صبح هنگام سجده اول دردزیبای زایمان که خبراومدن سارا جونی رو بهم میداد واحساس کردم وهم استرس داشتم وهم میترسیدم ولی یادمه که بخاط دیدن روی ماه تو ساراجون خیلی شهامت به خرج میدادم وحتی مامانی فاطمه وعمه مهری وبقیه باورشون نمیشد که من اینقدرباشهامت باشم وبتونم خودم راحت کنترل کنم واون روز تا عصرش طول کشید تا به دنیا بیای ووقتی ساعت 4شد انگار احساس می کردم که تو اون تو داری تقالا میکنی تا بیای من ببینی وبلخره ساعت4...
8 مرداد 1392

اولین مروارید

سلام ا ومدم بگم که اولین دندان قشنگت که روز اول رمضان زده بود بیرون حالا وقتی میخندی عزیزم معلوم میشه وجالبتر بگم که واقعا قشنگه وسفید برفی رنگ...ماشالله چند روز که گازمیگیری البته از بس بچه ها یواشکی دست گذاشتن دهنت تا دندونت ببینن یاد گرفتی...مگه دستم بهشون نرسه...عاشقتم بی صبرانه منتظر لقیه دندونهات هستم هرچندان به نظرم زیبایی کوچولوها وبانمکی شون نداشتن دندون ولثه های براقشونه....مامانی عاشقته وجشن دندونیت کم کم دارم آمادگیش میگیرم...بوس واسه دخملی ...
5 مرداد 1392
1